جدول جو
جدول جو

معنی لسان البر - جستجوی لغت در جدول جو

لسان البر(لِ نُلْ بَرر)
پیش رفتگی خاک در آب. دماغه. شبه جزیره: واللسان لسان البر الذی ادلعه فی الریف علیه الکوفه الیوم والحیره قبل الیوم. (معجم البلدان ذیل کلمه لسان)
لغت نامه دهخدا
لسان البر
دماغه پیش رتفتگی خاک در آب دماغه
تصویری از لسان البر
تصویر لسان البر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لسان الثور
تصویر لسان الثور
گاوزبان، گیاهی بیابانی با برگ های درشت و دراز شبیه زبان گاو، ساقه های درشت و پوشیده از پرزهای زبر و گل های کوچک به رنگ بنفش که در اردیبهشت و خرداد باز می شود و در طب کاربرد دارد، گل گاوزبان
فرهنگ فارسی عمید
(رُمْما نُلْ بَرر)
رمان بری. درختی است که به درخت انار ماند و کوچکتر از او، حب قلقل دانۀ وی است و مغاث بیخ اوست. (الفاظ الادویه). جلنار ذکر. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). رجوع به حب القلقل شود
لغت نامه دهخدا
(لِ نُلْ اِ بِ)
حکیم مؤمن گوید: غیر رعی الابل است. نباتش مابین گیاه و درخت و پرشاخ و پراکنده و مربع و مایل بسفیدی و برگش شبیه به برگ به و از آن درازتر و عرضش کمتر و با زغب نرمی سفید و ثقیل الرائحه مایل بخوبی و ثمرش زرد مایل به پهنی و منبت او زمینهای درشت. در دوّم سرد و خشک و نزد بعضی گرم است مجفف قروح ظاهر و باطن است شرباًو ضماداً. و رافع سم شفنین بحری و طبیخ برگ و شاخ او مدر حیض و بول و مخرج جنین و رافع لکنت زبان و با حنا سیاه کننده موی و ذرور او جهت التیام جراحات و تنقیۀ خبیثۀ آن و استنجا به آب مطبوخ او مسکن حکۀ فرج و مقعد و ذکر و آب پختۀ او با عناب و مویز مفتح سدد و رافع التهاب و مضرّ گرده و مصلحش صمغ و قدر شربت از آب او دو وقیه و از جرم او تا سه درهم است و چون هفتاد مثقال او را با هفتاد رطل آب انگور شراب تربیب دهند جهت قرحۀ گرده و مثانه و نفث الدم و سرفه و سستی عضل و احتباس حیض نافع و قدر شربتش تا یک رطل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به الالسفاقن شود
لغت نامه دهخدا
(لِ نُثْ ثَ)
گاوزبان وآن گیاهی دوائی باشد. نباتی است مفرّح، گرم و تر. بوغلس. گل گاوزبان. حمحم. کحیلاء. کحلاء. (منتهی الارب). کحیلاء یا شنجار که نباتی است. (از المنجد). حکیم مؤمن گوید: لسان الثور، به فارسی گاوزبان نامند. برگ نبات او با خشونت و سطبر و مایل به سیاهی و مفروش بر زمین و بر روی آن نقطه های سفید شبیه بخار و زغب دار و ساقش قریب به ذرعی و مزغب و شاخهای او با زغب و باریک و سفید و گلش لاجوردی به شکل گل انار و تخمش مستدیر و لعابی و در جبال دارالمرز کثیرالوجود است و قسمی که در اصفهان و بعضی بلاد گاوزبان میدانند مرماحور است و گل او لاجوردی و کوچک و مدور میباشد. در اول گرم و تر و قوتش تا هفت سال باقی است گل او الطف و جمیع اجزای او مفرّح و مقوی اعضای رئیسه و حواس و مسهل مرّهالسودا و صفرا و جهت امراض سوداوی و سرسام و برسام و جنون و مالیخولیا و خفقان و خشونت سینه و سرفه و ضیق النفس و نیکویی رخسار و سنگ مثانه و یرقان و تقویت حرارت غریزی مؤثر و مضر سپرز و مصلحش صندل و قدر شربت از آبش تا چهار وقیه و از جرم او ده درهم وبدلش به وزن او ابریشم محرق و چهار دانگ آن پوست ترنج است. و چون از آب او و آب سیب و آب مویز شراب ترتیب دهند ده مثقال آن تفریح به حد یک رطل شراب میکند بدون ازالۀ عقل. و دو درهم گل او با یکدرهم طین ارمنی و دو درهم شکر رافع خفقان است و عرق گاوزبان جهت امراض سوداوی مفید و در سایر افعال ضعیف تر و قدر شربتش سی مثقال است و برگ سوختۀ او جهت قلاع اطفال و سستی بن دندان و حرارت دهان مفید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). صاحب اختیارات بدیعی گوید: حشیشی است که به پارسی گاوزبان گویند و گویند نوعی از مرو است و بهترین آن شامی بود یا خراسانی ورق وی غلیظ بود و بر وی نقطه ها بود و طبیعت آن گرم و تر بود و گویند نزدیک به اعتدال بود و در وی سردی اندک بود و تر بود در آخر درجۀ اول و آنچه خشک بود رطوبت آن کمتر بود و گویند سرد و تر بود در سوم سوختۀ آن قلاع کودکان زایل کند والتهاب دهن ساکن کند و وی مفرح دل بود و مقوی آن و خفقان و علت سوداوی را نافع بود چون با نبات بپزند وگویند مضر بود بسپرز و مصلح آن صندل سرخ بود و بدل آن به وزن آن ابریشم سوخته و چهار دانگ وزن آن پوست اترج و گویند بدل آن بادرنج بویه و هندبا و گویند مصلح آن هلیلۀ پرورده است و بدل آن دو وزن آن پوست اترج است. ابوریحان بیرونی گوید: لسان الثور بسریانی لساناثورا گویند و به یونانی بوذااغلاس و فسیورا و به پارسی زبان گاو گویند. نبات او را برگهای پهن باشد و درشت. ’به’ گوید آن گیاهی است که برگهای او پهن باشد بشبه برگ مرو و درشت باشد و بر اطراف برگ همچنان دندانها باشد که بر پای ملخ بود و رنگ او میان سبز و زرداست ’دوس’ گوید برگ او گسترده بود و درشت بود و رنگ او سیاه بود و هیأت او خرد باشد و به زبان گاو مشابه بود و از خواص او آن است که چون در شراب بخورند نشاط زیاده کند ’ص اونی’ گوید گرم و تر است اندوه ببرد و نشاط انگیزد و اگر با شراب بخورند خفقان را سود دارد و جملۀ علتهای سوداوی را زایل کند قلاع را و سرفه و درشتی سینه و گلو و خشکی قصبۀ شش را چون با عسل بهم بیامیزند و بخورند مفید است و برگ او درشت بودو پهن. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). ضریر انطاکی در تذکره گوید: بالیونانیه بوغلص و الفارسیه گاوزبان. نبت ربیعی غلیظ الورق خشن حرش الی السواد یفرش علی الارض و ساقه مزغب بین خضره و صفره کرجل الجراد و اصول فروعه دقاق بیض و فی وجه الورق نقط بیض ایضاً کبقایاشوک او زغب یرتفع من وسطه ساق نحو ذراع فیه زهر لازوردی یخلف بزرا مستدیرا لعابیا یبلغ بحزیران و یدخر آخرالجوزاء و تبقی قوته سبع سنین و موضعه جبال فارس و ذروات جزیره الموصل و یقال ان الذی یستعمل بدله فی غیر هذه البلاد هوالمرماخور و کانه کذلک و هو حار رطب فی الاولی او بارد شدید التفریح والتقویه للرئیسه والحواس جمیعاً و یسهل المرتین فینفع بذلک من الجنون و الوسواس والبرسام و المالیخولیا و اوجاع الحلق و الصدر و الرئه و السعال واللهیب و رماده من القلاع و امراض اللثه ذروراً و یکون من عصیره و عصیر التفاح والزبیب شراب. نقل فی الخواص ان اوقیه و نصفا منه تعدل رطلا من الخمر الخالص فی شده التفریح مع حضورالذهن و بالطین الارمنی یمنع الخفقان و ینعش القوی الغریزیه و یزیل الیرقان و الحصی و یصفی اللون و هو یضرالطحال ویصلحه الصندل و شربه مائه اربع اواق و جرمه عشره دراهم و بدله مثله ریباس و نصفه سنبل و ربعه اسارون
لغت نامه دهخدا
(لِ نُلْحَق ق)
هو الانسان الکامل المتحقق بمظهریه الاسم المتکلم. (تعریفات). لسان حق. انسان کامل
لغت نامه دهخدا
(لِ نُسْ سَ بُ)
نباتی است دوائی، برگش دراز و اطراف او مانند اره و صلب وسبز مایل به سفیدی و زردی و شاخها پراکنده و بقدر دو ذرع و بر سر آن قبه ای مستدیر و گلش بنفش و بیخ او مربع و سیاه و ربیعی است. در سوّم گرم و خشک و طبیخ او جهت حصاه گرده و مثانه و فرزجۀ بیخش جهت گشودن حیض و اخراج جنین نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ورق حدید الاطراف کاسنان المنشار جعد خشن فیه مراره وحده حار یابس فی الثانیه یفتت الحصی قیل عن تجربه و یدرویسقط الاجنه نقلاً و لانعرفه. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
(لِ نُلْ لاه)
حجت و کلام خدای. یقال فلان ینطق بلسان اﷲ. (منتهی الارب). رجوع به لسان شود
لغت نامه دهخدا
(لِ نُنْ نا)
زبانۀآتش. شعلتها (ای شعله النار) و قیل ما یتشکل منها علی شکل اللسان. (اقرب الموارد). رجوع به لسان شود
لغت نامه دهخدا
(لُ بُلْ بُرر)
نشاسته است. (فهرست مخزن الادویه).
لغت نامه دهخدا
(لِ نُلْ بَ)
پیش رفتگی آب در خاک. خلیج: بحر قلزم لجه ای است از دریای هند و آن را بحر احمر گفته اند. طرف شرقیش دیار یمن و عرب است و طرف غرب.... و طول این بحر بر وریب طول و عرض ربع مسکون است و از قلزم تا یمن چهار صد و شصت فرسنگ باشد و عرضش بر صفت رودی یا بحیره است چنانکه از قصبۀ قلزم تا چند فرسنگ از این رو بدان رو دیدار دهد. و آن رالسان البحر خوانند... (نزهه القلوب چ اروپا ص 234)
سیپیاست. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به سیبیا و رجوع به آذاریقون و ارنب البحر شود. قناطه. استخوان سیبیا. خزفه سیبیا. استخوان سرطان بحری. سیپیاست. (فهرست مخزن الادویه). زبدالبحر. کف دریا
لغت نامه دهخدا
تصویری از لسان الثور
تصویر لسان الثور
گاو زبان از گیاهان فریر گاو زبان
فرهنگ لغت هوشیار
زبان خدا، مرد خدا زبان حق (خدا)، انسان کامل (چون مظهریت اسم متکلم است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسان الله
تصویر لسان الله
زبان خدا فرمان خدا زبان خدا، حجت و کلام خدای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسان النار
تصویر لسان النار
زبانه آتش زبانه آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لباب البر
تصویر لباب البر
نشاسته نشاسته
فرهنگ لغت هوشیار
خوشه آبی: آبزبانه از گیاهان گیاهی است آبزی از تیره نایاداسه و از رده تک لپه ییها. این گیاه علفی است و دارای ساقه خزنده و برگهای قلبی شکل متقابل و شفاف است. گلهایش سبز رتنگ و کوچک و دارای آرایش سنبله میباشند. از عصاره انساج اسن گیاه جهت رفع خارش های جلدی و مخاطی استفاده مینمایند سنبله آبی جار النهر
فرهنگ لغت هوشیار